سفارش تبلیغ
صبا ویژن

در آغـــوش بــــارانــــ

 

زمزمه خاموش شد

من صدای تپش قلبم را

می شنیدم که به خاموشی رفت

یادم افتاد کسی...

    که وجودم ز وجودش پر بود

رفت از پیش دلم..

من شنیدم که نفسها کم شد

نفسم گم شد و سرگردان شد

و شنیدم نوری پر زد و رفت

دیده ام خاموش شد

روشنی نابود شد

و نسیمی آمد

شمع هایم نیم سوخته

اشک هایم گوشه ی چشمانم یخ زده است

روشنی گرمی و نور

رفت چون تابش رفت

می شنیدم که صدا و زمزمه خاموش شد

همه جا راکد شد...ساکت گشت

می شنیدم که بدن

جسم بی جان و تنم

زیر خاک غربت و تنهایی می پوسد

می شنیدم که به روی دست منجمدم

باران نرم و صبور می بارد

و حیاتم می رود

می میرد    ...

 

  


نوشته شده در پنج شنبه 90/6/3ساعت 7:29 عصر توسط دختری از جنس باران +قطره های اشک+ |

Design By : Pichak

?